قیف، استوانه ، قیف برعکس!
به نظرم ذهن انسان مکانیزمی شبیه قیف داره ، شما هر چقدر که بخوای میتونی تو یه قیف مایع بریزی که بره تو مخزن ، منتها بیشتر از ظرفیت قیف اگر مایع بریزی سرریز میشه و برای اینکه مایع هدر نره ناچاری صبر کنی تا با گذشت زمان مایع موجود فرصت پیدا کنه تا بره تو مخزن!!!
به همین منوال شما هرچقدر دوست داری میتونی مطلب جدید به خورد ذهنت بدی منتها اگر بیش از ظرفیت ذهن مطلب توش بریزی مطالب سرریز میشن ، ناچاری صبر کنی تا ذهن به مرور زمان مطالب جدید رو هضم کنه، بنابراین بایستی به ذهن تایم بدید تا درک کنه(بره تو مخزن!)
هر چقدر بیشتر مهارت کسب کنید حالت ذهن تون از قیف به استوانه تغییر پیدا می کنه! در این حالت گیرایی ذهن به شدت بالا میره. (دقت کنید مهارت و نه صرفاً دانش)
و وقتی به درجه شناخت میرسید دوباره از استوانه به قیف تبدیل میشه منتها این بار قیف برعکس!!
یعنی با کمترین دیتا بیشترین درک از موضوعات بدست میاد ! ( در واقع دیتا از سر تنگ قیف وارد و از سر گشاد آن دانش میاد بیرون!)
نمی دونم چقدر درسته ولی احساس قوی در موردش دارم.
یک زمانی تو یه شرکت ریخته گری کار می کردم که قطعات چدنی تولید می کرد.
قطعات چدنی که تولید می شدند به دو دسته نشکن که اصطلاحا بهش داکتیل می گفتند و شکننده که اصطلاحا بهش خاکستری می گفتند تقسیم بندی می شدند. به عنوان مثال قطعات ایمنی در ماشین آلات و خودروها اکثریت داکتیل هستند (از جمله قطعات جلوبندی) و قطعه ای مثل بلوک موتور جنسش خاکستریه.
تشخیص داکتیل یا خاکستری بودن یک قطعه بدون تجهیزات و ابزارهای خاص متالوژی خیلی سخت و تقریباً غیرممکن بود.توی شرکت ما یه همکار داشتیم که در زمینه تشخیص جنس قطعه به مرحله شناخت رسیده بود و قیف ذهنش برعکس بود ! جالبه این آقا به درجه ای از مهارت و دانش رسیده بود که بدون استفاده از هیچ ابزاری و فقط از طریق حس بویایی با دقت بسیار بالایی تشخیص میداد که قطعه تولید شده داکتیله یا خاکستری!!! و این در حالی بود که بقیه پرسنل هم موقعی که قطعه را بو می کردند با اطمینان کامل می گفتند هیچ تفاوتی بین دو نوع قطعه متفاوت وجود ندارد !
این تجربه رو عرض کردم که بگم به نظرمیاد اوج تعالی در هر زمینه ای زمانی اتفاق میافتد که بتوانید قیف ذهنتان را برعکس کنید!
شما هم کمی فکر کنید ببینید کسی رو میشناسید که در زمینه خاصی قیف ذهنش برعکس باشد! مهارت رانندگی رو به یاد بیارید ! ذهن به مرور زمان با تکرار و تمرین فوق العاده ماهر میشه به قول یکی از دوستان « ذهن آتیش میشه!!»
به شخصه هر چیزی که میخام یاد بگیرم اول به خودم میگم من یک لاکپشت هستم ! ماجرا دوی ماراتنه نه دوی صد متر!
پی نوشت:
بروسلی میگه از کسی که هزار فن بلده نمی ترسم بلکه از کسی می ترسم که یک فن رو هزار بار تمرین کرده!!